جای خالی


چرا غم ها نمیدانند
که من غمگین ترین غمگین این شهرم
بیا ای دوست با من باش
که من تنها ترین تنهای این شهرم

وقتی من بچه میشود !

و من بدون هیچ دلیلی...
بدون اینکه کسی به من چیزی گفته باشد...
در لابلای قدم ها و حرفها...
بدون هیچ اشاره ای
سرم را بالا بردم و به آسمان شب نگاه کردم

و یک ستاره دنباله دار آنجا بود ! برای من !

و چه لذتی دارد. انگار کن کودکی را که پدرش بعد از مدتها دوچرخه ای را قول داده برایش خریده باشد !
و من در اوج هیجان
در پی این بودم که آرزویم را بگویم مبادا اثر ستاره دنباله دارم از بین برود !
و ماندم ! هیچ باورت می شود ؟! تهی شدم به یک باره از هر خواسته یا هجوم خواسته ها بود ؟! نمیدانم !
و من که میدانم هیچ آرزویی اینگونه برآورده نمیشود وسواس گونه حتی یک آرزوی مسخره هم نمیکردم !

پی نوشت 1: "کمکم کن آنچه را که درست است انتخاب کنم."

پی نوشت بی ربط به پست ! :
پرسش: تاریخ تولد؟
پاسخ: پانزدهم جولای
پرسش: چه سالی؟
.پاسخ: هر سال

پرسش: آن روز صبح، وقتی شوهرتان بیدار شد اولین چیزی که از شما پرسید چه بود؟
«پاسخ: پرسید «من کجا هستم، کتی؟
پرسش: و چرا این سوال نگران‌تان کرد؟
.پاسخ: نام من سوزان است

از پرسش و پاسخ‌هایی که واقعا ً در دادگاه‌ها شنیده شده - http://oldfashion.tumblr.com

دوستت دارم

یادداشت اول:
تولدم بود و من عجب کادوی لوکس قشنگی با کاغذهای زرورق دادم به خودم...سفر به یک شهر قشنگی با اقیانوس ِ آبی ِ گاه گاه آفتابی اش
و به همان اندازه که من به خودم کادو دادم....همه ی تک تک دوستان این شهر قشنگ با همراهی های های گرمشان جلایش بخشیدند.... که دیگر دلم نخواهد برگردم !
امسالم را با متانت شروع کردم....این را از تولدم فهمیدم ! نه سرم به سقف خورد نه هیجانی رگهایم را پاره کرد...گویی دیگر بزرگ شده ام ....

یادداشت دوم:
سفر بیشتر مرا غریبه کرد با ساکنان شهرم....و دیگر هرروز از خودم می پرسم چه چیز، اینجا، در این شهر کوچک، مرا اینقدر جدا میکند از همه کسانی که تنها دستاویز منند با هرچه ایران است ! این شهر چرا اینقدر غریب است ؟!  و من چقدر دلم برای دوستان قدیمی ام تنگ میشود...هرروز....