یادداشت اول:
تولدم بود و من عجب کادوی لوکس قشنگی با کاغذهای زرورق دادم به خودم...سفر به یک شهر قشنگی با اقیانوس ِ آبی ِ گاه گاه آفتابی اش
و به همان اندازه که من به خودم کادو دادم....همه ی تک تک دوستان این شهر قشنگ با همراهی های های گرمشان جلایش بخشیدند.... که دیگر دلم نخواهد برگردم !
امسالم را با متانت شروع کردم....این را از تولدم فهمیدم ! نه سرم به سقف خورد نه هیجانی رگهایم را پاره کرد...گویی دیگر بزرگ شده ام ....
یادداشت دوم:
سفر بیشتر مرا غریبه کرد با ساکنان شهرم....و دیگر هرروز از خودم می پرسم چه چیز، اینجا، در این شهر کوچک، مرا اینقدر جدا میکند از همه کسانی که تنها دستاویز منند با هرچه ایران است ! این شهر چرا اینقدر غریب است ؟! و من چقدر دلم برای دوستان قدیمی ام تنگ میشود...هرروز....