خانه عناوین مطالب تماس با من

زمزمه های به یاد ماندنی

زمزمه های به یاد ماندنی

روزانه‌ها

همه
  • به ریش ما بخند آقای دکتر
  • یک مدرکُ بیست غلط ! من مانده ام این کشور چرا از هم نمی پاشد !
  • تصمیم 1+5 برای افزایش فشارها به ایران به کجا میرویم ؟
  • TEDTalks- About Happiness الان روزه یا شب ؟!!!!
  • Randy Pausch Last Lecture انسان های بزرگ، بزرگ میروند...
  • عبدالوهاب شهیدی یک آهنگ خیلی نوستالژیک
  • خسرو شکیبایی درگذشت :(

پیوندها

  • تحقیقات فلسفی
  • لولیان
  • روزن ها
  • لحظه
  • یادداشت های یک گرگ تنها
  • ساقی نامه
  • (ماه) نوشته های کامیار
  • آنچه احساس می کنم
  • یادداشت های روزانه من
  • عبور

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • minutes of existence
  • انگار که سال نو می شود
  • دلم شعر میخواهد...شعر
  • ۲۲ بهمن
  • Not with me
  • چرا گاهی ؟
  • چرندیات

بایگانی

  • آبان 1389 1
  • اسفند 1388 2
  • بهمن 1388 1
  • مهر 1388 2
  • مرداد 1388 1
  • خرداد 1388 1
  • اردیبهشت 1388 3
  • فروردین 1388 7
  • اسفند 1387 6
  • بهمن 1387 2
  • دی 1387 3
  • آذر 1387 2
  • آبان 1387 2
  • مهر 1387 4
  • شهریور 1387 2
  • مرداد 1387 4
  • تیر 1387 3
  • خرداد 1387 3
  • فروردین 1387 2
  • اسفند 1386 3
  • دی 1386 1
  • آذر 1386 1
  • آبان 1386 2
  • مهر 1386 1
  • مرداد 1386 4
  • تیر 1386 3
  • خرداد 1386 4
  • اردیبهشت 1386 3
  • فروردین 1386 2
  • اسفند 1385 2
  • بهمن 1385 4
  • دی 1385 4
  • آذر 1385 5
  • آبان 1385 6
  • مهر 1385 6
  • شهریور 1385 11
  • مرداد 1385 1

آمار : 116744 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • minutes of existence سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 23:24
    اینجا رو دیدم خوشم اومد. منم خواستم بگم از خودم. از این لحظه. شاید همینجوری لحظه هامو اومدم اینجا نوشتم از این به بعد...همینجور کوتاه، مختصر، کامل. - ساعت ۲:۳۲ دقیقه..نشستم تو شرکت..هیچ کاری نیست که انجام بدم..یعنی‌ هست من حوصلشو ندارم..از کی اینجوری شدم؟ خوابالود و خسته...حوصلم سر رفته و همه چی‌ هم به نظرم گنده.....
  • انگار که سال نو می شود چهارشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1388 17:55
    من بهارم تو زمین من زمینم تو درخت من درخت ام تو باهار ناز انگشت های بارون تو باغ ام میکنه میون جنگل ها تاق ام میکنه. تو بزرگی مث شب. اگه مهتاب باشه یا نه تو بزرگی مث شب. خود مهتابی تو اصلا خود مهتابی تو . تازه ، وقتی بره مهتاب و ،هنوز شب ِ تنها باید راه دوری بره تا دم دروازه ی روز مث شب گود و بزرگی مث شب. تازه ، روزم...
  • دلم شعر میخواهد...شعر یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 20:54
    رستنی‌ها کم نیست من و تو کم بودیم خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم گفتنی‌ها کم نیست من و تو کم گفتیم مثل هزیان دم مرگ از آغاز چنین درهم و برهم گفتیم دیدنی‌ها کم نیست من و تو کم دیدیم بی‌سبب از پاییز،جای میلاد اقاقی‌ها را پرسیدیم چیدنی‌ها کم نیست من و تو کم چیدیم وقت گل دادن عشق روی دار قالی بی سبب حتی پرتاب گل سرخی...
  • ۲۲ بهمن پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 07:16
    دلم می تپد برای ۲۲ بهمن آمده ام اینجا مینویسم انگار میکنم که به ایران نزدیک تر شده ام چقدر مسخره است همه این دنیای مجازی وقتی چیزی چنین واقعی در جریان است چقدر بیهوده و نا رسا می نماید همه دست و پا زدن های کوچک من در تلاطم این همه اخبار مجازی حرف های مجازی تلاش های مجازی .... آنجا تو را میخواهد امروز آنجا مرا میخواهد...
  • Not with me چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1388 06:29
    .You can either love me or leave me .There is no place in between
  • چرا گاهی ؟ یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 01:14
    میدانی اصلا بعضی نوشته ها برای اینند که آدم بخواند و share نکند !
  • چرندیات دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 06:26
    آدم گاهی اصلا فکر میکند این چرندیات چی اند آخر که آدم بیاید بنویسد لابلای این همه حرف و قصه میان هزار هزار صفحه. همان ها بس نیستند مگر... گاهی آدم اصلا چرندیات هم ندارد دیگر !
  • روز رنگها و حسها و صداها سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1388 03:52
    تولدم که باشد مثل امروز فکر میکنم به پارسال و سال بعد به اینکه پارسال کجا بودم، چه میکردم، چه حسی داشتم، فکر میکردم سال بعد کجایم؟ و هر سال چه میبینم که چقدر راه آمده ام که چقدر یک سال، یک دنیا گذشته انگار که چقدر دوست دارم که هر سال انگار اینقدر همه چیز دگرگون شده که چقدر با همه ی همه ی اتفاقات خوب و بدش آنچه برایم...
  • جاده از دور صدا میزند آرام قدمهای مرا جمعه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1388 06:56
    حتی حالا هم که میبینی ام بعد از اینهمه دل کندن ها بعد از اینهمه که دیگر دل نمیبندم به مکان ها، به آدم ها، به آسمان های بالای سرم حتی هنوز بعد از همه اینها صحبت از رفتن که میشود دلم میگیرد چه فرقی دارد حتی به آنجا میروم که دلم میخواهد چه فرقی دارد از آنجایی میروم که دلم نمیخواستش و حتی همیشه دلم امروز را میخواست اصلا...
  • حال من خوب است اما تو باور نکن شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1388 11:57
    حالا دیگر مدتهاست که نمیدانم کجایی مدتهاست که حتی نمیدانم چه میکنی که حالت خوبست یا بد که روزت خوب بود یا نه که میخواهی عصر چه کنی یا برای شبت چه برنامه ای داری حالا دیگر مدتهاست نمیدانم دوستت چه گفت یا تو چه گفتی حالا دیگر مدتهاست که نمیدانم که هیچ، هیچ، هیچ نمیدانم که چه میترسم حتی که بدانم تلخ است بعضی دانستن ها،...
  • گاهی که عصبانی باشی، کمتر میبخشی چهارشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1388 09:55
    میدانی دلم نمیخواهد وقتی به کسی میگویم که از فلان کارش یا فلان حرفش یا هرچه...ناراحتم اولین حرفش این باشد که خودت چی ؟ یادت می آید فلان کار ِ شبیه را کردی مثلا.. دوست ندارم انگار که بخواهی از آب گل آلود ماهی بگیری ست انگار که حالا که من آمده ام از خودم حرف بزنم یهو یاد خودت بیفتی و بیخیال من شوی ست اصلا دلم میخواهد...
  • چه خوب گفت سهراب پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1388 11:21
    به درک راه نبردیم به اکسیژن آب برق از پولک ما رفت که رفت ولی آن نور بزرگ عکس آن میخک قرمز در آب که اگر باد میامد دل او پشت چین های تغافل میزد چشم ما بود روزنی بود به اقرار بهشت تو اگر در طپش باغ خدا را دیدی همت کن و بگو ماهی ها حوضشان بی آب است
  • Neither forgiven nor forgotten سه‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1388 11:14
    "people in love remember the things they do to each other. If they stay together, it's not because they forget, but because they forgive..." This line is all what I remember from Indecent Proposal clearly. but when you don't remember you told me you loved me, this is neither forgiven nor forgotten.
  • روزانه های بهاری من پنج‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1388 23:51
    دلم میخواهد بدوم در چمنزار و رها شوم در باد بروم تا دور و آفتاب باشد و باد باشد و تو باشی
  • برای او که دوست داشتنش با من متولد شد دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1388 23:20
    امروز همان روزی ست که من سیزده سال انتظارش را میکشیدم و سیزده سال امروز را، رخ دادنش را، چگونه بودنش را برای خودم ترسیم میکردم و سیزده سال لذت امروز را هر روز چشیدم و امروز، اینجاست... و ای کاش من هم آنجا بودم من هم آنجا بودم تا لمس میکردم تک تک ثانیه ها را گاه با هم بودن چه معجزه ایست که اینگونه رخ دادنش دور میشود و...
  • اینجا هم کمی بهار آمده است پنج‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1388 05:49
    دلم یک دست می خواهد که بگیرمش و گرم باشد و یک گوش که با هم گوش کنیم قیل و قال پرنده های مهاجر را وقتی که برمیگردند به رودخانه ی کوچک شهر دلم یک چشم میخواهد که نشانش بدهم گلهای کوچکی را که از زیر برف بیرن آمده اند دلم یک پا میخواهد که جای پایش با من روی برف ها بماند و یک قلب که.. که.. قلب ها همیشه خوبند.
  • Someone must have been weak دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1388 09:38
    You kill the woman inside me and thats what scares me most...
  • Et si tu n'existais pas - Joe Dassin چهارشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1388 12:42
    You don't exist and I create you right here in my mind and I talk to you and I laugh and cry with you right here, in my mind and I seprate from real world and I live with you in my mind...
  • من دریاچه را میفهمم دوشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1387 05:30
    میگویم میترسم میگویی ازچه؟ میگویم از اینکه صاف صافم تو بگیر آینه تو بگیر دریای ارام تو بگیر دریاچه ی تنها نگاهم میکنی هنوز... میگویم همه چیز اطراف در من متبلور میشود دیده ای آسمان که آبی و مهربان باشد، دریاچه هم آبی و زیباست آسمان اگر خشمگین شود و خاکستری، دریاچه هم همان میشود میگویم بیچاره دریاچه... حالا منم و دنیا...
  • عید می آید و در من هیچ احساسی بیدار نمیشود دیگر. نگو که بزرگ شده ام... شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1387 06:40
    عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم ... گردی نستردیم و غباری نفشاندیم دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز ... از بیدلی او را ز در خانه براندیم هر جا گذری غلغله شادی و شورست ... ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما ... پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم احباب کهن را نه یکی نامه بدادیم ... و اصحاب جوان...
  • اندر احوالات روزهای تز نویسی پنج‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1387 23:33
    نشسته ام دارم تزم را مینویسم. همه چیز خوب است انگار و من اینطور فکر میکنم. به عادت همیشه که هیچ کاری را با تمام ذهنم انجام نمیدهم و جایی برای اینترنت گردی های بیخود هست، لابلای لینکهای گوگل ریدر وول میخورم. نوشته ای میخوانم و ... دیگر دلم نمیخواهد تز بنویسم. همه چیز هم اصلا خوب نیست انگار و من اینطور فکر میکنم. حالا...
  • برای عزیزی که دیگر در بین ما نیست یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 09:27
    هر لحظه مان میگذرد به انتخاب بین این و آن یک کارهایی را موکول میکنیم به بعد شاید مهم نباشند انقدر یا فکر میکنیم که برایشان وقت هست و نمیدانیم که ناگهان، ناگهان چه زود دیر میشود و هنوز حتی انگار ذره ای وجودش را نفهمیده ای چه میدانم اصلا...هیچ وقت، هیچ وقت انگار کافی نیست و من حالا دیگر دستم میلرزد و کلمه ها از ذهنم...
  • Vaya Con Dios - I Don't Want to Know شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1387 09:50
    You've seen him on the street today Heading for some sleaze café He wasn't alone He wasn't alone Some beauty hung onto his arm I shouldn't need to be alarmed now He's done it before Yes he's done it before Where and how? I don't want to know You think she's one of his old flames Some firey-looking kind of dame You...
  • There is nothing that a love can't heal پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1387 01:14
    I don't know what's wrong with me that I always fall in love with the IMPOSSIBLES ! what's wrong with me
  • دلم میخواهد... جمعه 18 بهمن‌ماه سال 1387 07:25
    انگار نه انگار لحظه هایم است که دارد میگذرد دلم میخواهد از باران بگویم و مهربانی.. دلم میخواهد کاغذهای رنگی را بچینم کنار هم و ذوق کنم از قشنگی با هم بودنشان دلم میخواهد بشکنم این سکوت را... دلم میخواهد باران ببارد و مهربانی دلم میخواهد کودکانه ریسه بروم با یک لبخند و سر کوچکم را پنهان کنم در گرمی بی انتهای آغوشی دلم...
  • The Lake House سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1387 10:27
    آهنگ را گوش میدهم و پر میشوم ازحسهای نوستالژیک....پر میکشم به آن روزها ...هرچند دیگر نمیدانم حسهای خوب هستند یا بد...بی شک خوبند. بی شک.
  • تناقض شنبه 28 دی‌ماه سال 1387 10:10
    میرود... و من ایستاده ام بی صدا ...و میگذارم که برود فقط و فقط به خاطر اینکه دوستش دارم
  • دستاورد ایران دوشنبه 23 دی‌ماه سال 1387 08:51
    برگشتم. همه چیز دوباره عین قبل به جریان افتاده. خونه، دانشگاه، همه چی.... ولی یه چیزی اینجا عین قبل نیست...من ! دیگه وقتی دلم میگیره یا تنهام وقتی حوصله م از ینگه دنیا سر میره وقتی.. دیگه فکر نمیکنم اگه ایران بودم چه قدر خوب بود حالا میفهمم که وقتی چیزی رو پشت سر گذاشتی باید پشت سر بگذاریش دیدم که دیگه با بهترین...
  • بی سرزمین تر از باد سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1387 16:05
    این روزها، روزهای حس های نوستالژیک است انگار لحظه به لحظه پر و خالی میشوم از حسهای جورواجور هر صحنه ای، مغازه ای، سنگ فرش پیاده رویی، خیابانی، خانه ای، رنگی، نوری، صدایی، حرفی کافیست تا یک دنیا خاطره را برایم زنده کند خانه که دیگر جای خود را دارد و اتاق کوچکم که هنوز که هنوز است با آرامش وصف ناشدنی احاطه ام میکند...
  • I want to fly high چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1387 08:36
    I want to fly high... I want to fly high in the sky... I want to fly high in the sky so that all troubles and loneliness and sadness on earth seem so small and unimportant that I believe none of them are such a big deal to care about !
  • 114
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4