و من بدون هیچ دلیلی...
بدون اینکه کسی به من چیزی گفته باشد...
در لابلای قدم ها و حرفها...
بدون هیچ اشاره ای
سرم را بالا بردم و به آسمان شب نگاه کردم
و یک ستاره دنباله دار آنجا بود ! برای من !
و چه لذتی دارد. انگار کن کودکی را که پدرش بعد از مدتها دوچرخه ای را قول داده برایش خریده باشد !
و من در اوج هیجان
در پی این بودم که آرزویم را بگویم مبادا اثر ستاره دنباله دارم از بین برود !
و ماندم ! هیچ باورت می شود ؟! تهی شدم به یک باره از هر خواسته یا هجوم خواسته ها بود ؟! نمیدانم !
و من که میدانم هیچ آرزویی اینگونه برآورده نمیشود وسواس گونه حتی یک آرزوی مسخره هم نمیکردم !
پی نوشت 1: "کمکم کن آنچه را که درست است انتخاب کنم."
پی نوشت بی ربط به پست ! :
پرسش: تاریخ تولد؟
پاسخ: پانزدهم جولای
پرسش: چه سالی؟
.پاسخ: هر سال
پرسش: آن روز صبح، وقتی شوهرتان بیدار شد اولین چیزی که از شما پرسید چه بود؟
«پاسخ: پرسید «من کجا هستم، کتی؟
پرسش: و چرا این سوال نگرانتان کرد؟
.پاسخ: نام من سوزان است
از پرسش و پاسخهایی که واقعا ً در دادگاهها شنیده شده - http://oldfashion.tumblr.com
با سلم
از وبت خوشم امد
قلم زیبایی داری
به من سر بزن.
باتشکر
haniball