یادداشت اول: پاییز خودش رو حسابی تو دل شهر جا کرده. با هر نسیم کوچیکی، بارونِ برگهایِ زرد و نارنجی عبورت رو از پیاده رو بدرقه میکنند. پاییز اینجا دوومی نداره...تابستون ِ این شهر سبز و کوچیک ظرف چند روز جاشو به پاییزِ آتشین میده...چشم که بهم بزنی برف سرد همه جارو سفید کرده.
یادداشت دوم: گوشی تلفن رو برمیدارم و میگم که مدارکم رو فرستادم و به زودی میتونم بیام. تغییر صداش و حس میکنم ...انگار یه امید تازه به وجودش دمیده شده، شادی صداش همیشه به یاد من میاره که لبخندش بیشترین چیز خواستنی دنیاست. نرفته نگرانم که چطور برگردم از کنارش، سخته امید کسی بودن !
اینجا پاییر را نمی توان فهمید
تمام فصل وحشتناک سبز می مانند
گویا بشارتی نیست
که فصل امیدوار زیستن فرا برسد .
در کنار کسی بودن که امید هستید و خوشحالی چه لذتی دارد .
سلام
و سخت تر اینه امید کسی نباشی !!