تولدم که باشد مثل امروز
فکر میکنم به پارسال و سال بعد
به اینکه پارسال کجا بودم، چه میکردم، چه حسی داشتم، فکر میکردم سال بعد کجایم؟
و هر سال چه میبینم که چقدر راه آمده ام
که چقدر یک سال، یک دنیا گذشته انگار
که چقدر دوست دارم که هر سال انگار اینقدر همه چیز دگرگون شده
که چقدر با همه ی همه ی اتفاقات خوب و بدش آنچه برایم مانده فکر میکنم که خوب است
که چقدر راضی ام از اکنون ، گرچه که از روزگاران گردی نشسته باشد بر دل...
و من امروز همین برایم بس که خوشحالم از اینجا که هستم
و زندگی میکنم در لحظه لحظه ی روزهایش
میگویمت که ...هر روز کمتر شاید به فکر دیروزها و فرداها ...
اینگونه که باشی-سرمست و راضی زنده به لحظه لحظه های زیستنت-هر روز تولد توست که شاد باد.
هرچند این شاد بادها-که نا همیشه ات مستمر- آنقدر بی معرفتت کرده که ازسمت ما هم نمیگذری
چه خوب که راضی ! وه ...
کجایی پس؟
شادیت مستمر اما...
سرت خیلی شلوغه اونجا نه؟
خوش به حالت که نیستی
ایکاش سنگ بودم....
خیلی خوبه!
اینجا که دیروزه ها خرخره ها را ول نمی کند. انگار که این یک ماهه داغ مان زده اند.
شاد باش و دیر زی.
کوچیدیم !